- منتشر شده در
اکثر جهانگردها برای دیدن جهان و زیباییهای آن دل را به جادهها میزنند. من هم در ابتدا همینطور بودم؛ اما هرچقدر که تعداد این جاده های بیانتها بیشتر شد، من از هدف اصلی یعنی دیدن زیباییهای دنیا خارج شدم. حال برای دیدن زیبایی های انسانها و پذیرش حقیقت هیچوپوچی دنیا سفر می کنم و پی میبرم که دنیا همین است، کینهها و زیادیخواهیهای انسانها که تاریخ از آن تکمیل شده همیشه به دنبال هیچوپوچ بوده. حسادت، نفرت و تمام حسهای منفی انسانها به یکدیگر نتیجه ی پوچی را ثابت کرده. من از سبک متفاوت سفرهایم لذت می برم، جایی مینشینم و به سوالهای افکارم پاسخ میدهم، اینکه این سبک منو از دیگر جهانگردها متمایز می کند چیزی نیست که بخواهم بهش فکر کنم. هرکس اهدافی دارد و هدف من باز کردن کتابیست به نام "زندگی" که سوالهایی از آن طرح کنم و توسط خودم در سفر پاسخ دهم.
تفکری عمیق در قلعه ماهیگیر:
این سنگر دارای برج های نوک تیز و مناره کوچک و یادآور قلعههای افسانه ای در جهان دیزنی است. همانطور که در ابتدای سفرم در بوداپست نوشتم، بودا و پست در قدیم از هم توسط رود دانوب جدا بودند، و دو شهر مستقل حساب میشدند و در آن زمان، طرف "بودا" توسط اتحادیه ماهیگیران از طریق این قلعه محافظت میشده. این قلعه از قلعههای کوچک که با پلههای سنگی زیبا به هم متصل هستند توسط معمار حرفهای فریگش شولک (معماری که دیدهبان الیزابت را هم ساخته بود) ایجاد شده و دارای یک چشمانداز بسیار زیبا به قسمت "پست" و "رود دانوب" است که جهانگردهای بسیاری را به آنجا می کشاند و بسیاری از معشوقههای مجارستانی شبها برای بوسه به آنجا می آیند.
جدا از اینکه گاه پروژه های عکاسی حرفه ای انجام میدم، اما عکاسی از خودم در سفر متفاوت است. من برای عکاسی سفر نمی کنم، اما به هرحال عکس هایی برای اشتراک نیاز دارم.
یکی از سخت ترین قسمت سفرهایی که من میرم، عکاسی از خودم است. حتی اگر آنجا کسی همراهم شود عادت کردم که از خودم عکاسی کنم و این باعث شده وقتی هم کسی از من عکاسی می کند به ندرت از آن راضی شوم. کمتر کسی را دیده ام که بتواند اینطوری عکاسی کند. بین صدها توریست، پایه ای را روی زمین قرار می دهم، و دوربین را به آن وصل می کنم، صبر می کنم که یه آدم از جایی که میخوام برم بایستم رد بشه (برای تنظیم محل و موقعیت) و بعد با چشم آن نقطه را در نظر میگیرم و سریع به آنجا میرم. قدیم ها این کار رو با تایمر انجام میدادم، ولی الان کمی پیشرفته شدم و با ریموت انجام میدم. این آخر دیوانگیه، چون گاهی دوربین را جایی رها می کنم و به نقطه ای دور میرم برای ایستادن. ? گاهی توریست ها از دیدن این پافشاری من در عکاسی لذت می برند و لبخند می زنند. بعضی ها هم میان و میگن میخوای ازت عکس بگیرم؟ بعضی از چینی ها میان و میگن تو چه باحال عکاسی می کنی، و وقتی چینی ها اینو به من میگن احساس افتخار می کنم. ? یکی ار سخترترین قسمتش اینه که باید صبر کنم تا خلوت بشه، گاهی هم خیلی از آدما نمیدونن این چیه و میرن جلوی دوربین. به هرحال به این وضعیت عادت کردم، داستان های زیادی در این رابطه برای گفتن دارم، در آینده براتون خواهم نوشت. این یکی از اون عکسهاست.
تگ ها
aroundtheworld
baratok
blogger
budapest
europe
european
fishermans-bastion
hungarian
hungary
instatravel
lifewelltimed
magyar
magyarorszag
persian
szerelem
travelgram
travelingram
utazo
vahidtakro
بارگذاری دیدگاه ها