- منتشر شده در
گاهی که در مراکز تاریخی دنیا قرار میگیرم بیشتر از همیشه فکرم مشغول میشه. مثلاً حالا که در جزیره مارگارت بودم پیش خودم فکر می کردم این همه افراد مختلف، سیاستمداران، هنرمدان مشهور،... به اینجا سفر کردند و از این جزیره بازدید کردند، چه چیزی به ذهن آنها می آید؟ اونا دقیقاً همین نقطه پاشونو گذاشتن و به پارلمان مجارستان خیره شدن. چرا این همه سیاستمدار که تاریخ جنگ های مجارستان را میدانند دوباره تاریخ را تکرار میکنند؟ همان اشتباهات؟ همان جنایات؟ هنرمندان، سیاستمداران، کتابخوانان، مسافران عزیز کمی بیشتر فکر کنید، مراکز تاریخی دنیا فقط برای عکس گرفتن نیستند، آنها خود کتابی هستند که با نگاه می توانید درسهایی از تاریخ بگیرید، درسهای برای زندگی، برای صلح...
تاریخ مجارستان رو ورق می زدنم، یکم که توی تاریخ غرق بشیم به پوچی زندگی خودمون بیشتر اعتقاد پیدا می کنیم. مجارستان روزهای سفید و تیره ای رو پشت سر گذاشته، جنگ های مجارستان و روسیه و امپراتوری عثمانی کمی شبیه به ایران در سالهای حکومت ساسانیانه. هرچقدر که بیشتر در اروپا و حوالی ایران سفر کردم فهمیدم که این عثمانی ها چقدر بر سر مسائل کوچک و گرفتن تمام دنیا خیانت و جنایت کردن و دوباره تاریخ توسط روسیه در جنگهای جهانی تکرار شد (و هنوز ادامه داره) روسیه داره جنایت های عثمانی هارو ادامه میده. بعضی وقتا یه آدمایی رو میبینم که کلاً از پروژۀ صلحی که انجام میدم ناامید میشم، اکثر روسها منو همیشه ناامید کردن.
ما همیشه در حال نابود کردن خودمون بودیم، زندگی ما در تاریخ مثل تف سربالا بوده. نه فقط سرزمینهای اشغالی پارس، تمام کشورهایی که من بهشون سفر کردم تاریخی اینچنینی دارن. به هرحال فکر کردن به تاریخ همیشه تلخ بوده، کتاب های تاریخ بوی گند میدن، داستان هیچ کشوری زیبا نیست.
همه از من درمورد مجارستان میپرسن، چون فکر میکنم کشوری در اروپا هست که مردم کمتر بهش سفر کردن، دلیلش رو نمیدونم اما مجارستان یکی از زیباترین کشورهایی هست که تاحالا بهش سفر کردم. زیبایی از نظر من در دو کلمه تعریف میشه، 1. صلح و آرامش 2. مردم
مردم مجارستان خیلی باحالن، یه جوری با آدمای کشورای دیگه ی اروپا فرق دارن، دلیلش رو نمیدونم، اما صمیمیت مردم مجارستان رو میتونم همیشه با خوشحالی برای دوستام تعریف کنم. به هرحال مدت زیادی در مجارستان موندم و فکر میکنم به خوبی حسش کردم، آرامش مجارستان توی شب خیلی حس میشه، من یه شب تمام جزیره ی مارگارت رو پیاده روی کردم، با دوربین و تمام چیزهای با ارزشم. تمام جزیره خلوت بود و فقط میشد دخترپسرهای باحال و خوشحال رو دید. این حس مثل زمانی هستش که ساعت 11و12 بخوای تنها با جیب پر پول توی کوچه های خلوت شوش قدم بزنی ? بعضی وقتا که اینارو واسه دوستام تعریف میکنم ازم میپرسن نترسیدی؟؟ جواب میدم که اونا باید بترسن، نه من ?
پل مارگیت که گاهی پل مارگارت هم خوانده میشود، پلی در بوداپست پایتخت مجارستان است که از روی رود دانوب گذشته، بودا و پست را بهیکدیگر متصل میکند. لندن، «هاید پارک» (Hyde Park) و نیویورک، «سنترال پارک» (Central park) را دارند و «پارک لوکزامبورگ» نیز در پاریس واقع است. در بوداپست اما جزیره «مارگارت» (Margitsziget) را به عنوان نگین سبز شهر میشناسند که در دل رودخانه دانوب قرار گرفته است. در قرون وسطی، این جزیره، جزیره «خرگوش» نام داشت و جزو شکارگاه سلطنتی به شمار میآمد. پس از حمله مغولها، بلا (Béla) پادشاه مجارستان، صومعهای را در این جزیره تاسیس و نذر میکند که اگر بتواند سرزمینش را دوباره از چنگ مغولها پس بگیرد، دخترش مارگارت را به صومعه تقدیم کند. اندکی بعد، مغولها مجارستان را ترک میکنند و پادشاه بلا نیز نذر خود را ادا کرده و دختر 11 سالهاش را به صومعه میفرستد. از آن پس، این جزیره به نام دخترک پادشاه یعنی «مارگارت» نامگذاری شد.
تگ ها
aroundtheworld
baratok
blogger
budapest
europe
european
hungarian
hungary
instatravel
lifewelltimed
magyar
magyarorszag
margaretbridge
margaretisland
margithid
persian
szerelem
travelgram
travelingram
utazo
vahidtakro
بارگذاری دیدگاه ها