- منتشر شده در
یوووهوووو بعد از 2 سال دوباره با زلی و ویکی، نمیتونم راجع به این دو تا مرغ عشق بنویسم، چون توی کلمه ها جا نمیشن! ❤️ دو سال پیش ما برای اولین بار توی شهر من همدیگرو دیدیم، و اونا تقریبا اولین مجارستانی هایی بودن که من میشناختم (البته چند سال پیش هم یکیو میشناختم اما خوب نمیشد گفت کاملا مجارستانیه) و بعد از اون فهمیدم که مجارستانیا چقدر آدمای خوب و مهربونی هستن! و علاوه بر این، فهمیدم این سه نفر (لزلو، ویکتوریا و زلتان) از گلچین های مجارستان هستن. بعداً با لزلو آشنا میشید ?
چرا رهسپار مجارستان شدم؟ در واقع من به مراسم عروسی زلتان و ویکی دعوت شدم. بعد از کشمکش هایی در مورد مچ کردن این سفر بلاخره حالا دیگه به بوداپست رسیدم، وتمام اون بخاطر کمک های این فرشته ها بود. کمک های ویکی و زلی فراموش نمیشن، شاید از داستان ما بشه یه فیلم ساخت، یا شاید یه کتاب نوشت.
به هرحال، نمیدونم چقدر آدم خوب تو دنیا وجود داره، ولی مطمئنم اگر تعدادشون کم باشه، این دو نفر جز اونا هستن.
بعد از اینکه به بوداپست رسیدم و ویکتوریا اومد دنبالم، با مترو رفتیم به یه جا توی مرکز شهر که زلتان منتظرمون بود با ماشین. از دیدن زلتان بعد از 2 سال خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم ?? حالا دیگه با هم میخندیدیم، کاملاً مثل یک رویا...
حالا دیگه داریم میریم خونه که این هارمونی بین انسانیت و صمیمیت رو جشن بگیریم. ?
راستی، من همیشه ترجیح میدم بهترین دوستام رو دیر به دیر ببینم، چون اون لحظه ی خوشحالی دیدن همدیگه بعد از یه مدت طولانی رو نمیشه با هیچی عوض کرد. ?
تگ ها
budapest
budapestagram
friends
friendship
hungary
lovebirds
selfie
travelblogger
traveling
travels
vahidtakro
viki
vikizoli
viktoria
zoltan
بارگذاری دیدگاه ها