- منتشر شده در
تصادفی نبوده که گورستان پرلاشز برای من به بهشتی می ماند، بهشتی پر از انسانهایی که در زندگی ام نقش قابل توجهی داشته اند. اولین بار که وقتی به پرلاشز آمدم را هیچگاه فراموش نمیکنم، بسیار هیجان داشتم که قرار است پس از این همه سال با موزیسین مورد علاقه ام فردریک شوپن دیداری داشته باشم، اما درب ها بسته بود، دیر رسیده بودم. حالا اما اینجا هستم تا شمارا با خود به پرلاشز ببرم، گوشه ای متفاوت از این جهان سرد.
هنرمندان گورستان پرلاشز:
- میشل پتروچیانی
- مارسل پروست
- جیم موریسون
- جواکینو روسینی
- ویوانت دنون
- گوهر مراد (غلامحسین ساعدی)
- صادق هدایت
- ویکتور نویر
- سرژ گنسبور
- اسکار وایلد
- ادیت پیاف
- فردریک شوپن
گورستان پرلاشز
پِرلاشِز، بزرگترین گورستان پاریس، پربازدیدترین و از مشهورترین گورستانهای جهان است. همچنین به دلیل این که نخستین گورستان شهر میباشد حائز اهمیت است. این گورستان یادگار سه جنگ میباشد. مشاهیر فراوانی در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شدهاند. هر ساله بیش از ۳٫۵ میلیون بازدیدکننده دارد که بیشترین آمار در کل جهان بهشمار میآید. فردریک شوپن، پیانیست و آهنگساز برجسته لهستانی اسکار وایلد، داستاننویس و نمایشنامهنویس ایرلندی صادق هدایت، نویسنده ایرانی اینها نام افرادیست که بیشتر پرلاشز را برایم به بهشتی تبدیل نموده اند.
عکس: بنای یادبود آلبرت بارتولومیو
راستش را بخواهی، گورستان پرلاشز برایم زیباترین پارک است. در اینجا قدمهایم را بسیار با لطافت برمیدارم، حس میکنم شوپن درحال نواختن قطعات شبانه خوابش گرفته، حس میکنم هدایت هیچگاه نمیخواهد بیدار شود، حس میکنم تمام سلولهای بدن اسکار وایلد در سلولش شاد هستند، احساساتم اما در پرلاشز، به اوج خود میرسد، گرچه این حس را خود اولین بار نیست که تجربه می کنم اما اینجا جور دیگریست، حس می کنم شوپن در کنارم به موازات من قدم برمیدارد و برایم از قطعاتش می گوید، این فقط کلمات نیستند، واقعا این را به راستی حس می کنم، واقعی تر از یک حس، واقعی تر از چیزی که بتوان آن را در کلمات بیان کرد... من شوپن را زندگی کردم... درست خود او را...
گاهی می اندیشم که میتوانم تایید کنم که پرلاشز متفاوت ترین جایی است که در زندگی به آن قدم گذاشتم. به این قسمت از وبلاگم که میرسم قدرت نگارشم سست می شود، حس می کنم کلمات را گم می کنم، من اینجا در میان این همه مشاهیر، شاعران، نویسندگان، موسیقی دانان و هنرمندان تاثیرگذار تاریخ چیزی برای گفتن ندارم. اگر هم داشته باشم، چه باید گفت؟ از که باید نوشت و چه چیز باید گفت؟ شوپن؟ جیم موریسون؟ ادیت پیاف؟ اسکار وایلد؟ هدایت؟ نتیجه این است که فعلا تصاویری را به اشتراک بگذارم تا به شوپن برسیم، چنانکه باید احساستم را با موسیقی خود وی بیان نمایم.
قدم زدن در گورستان هایی شبیه به پرلاشز همیشه تجربه ای متفاوت به همراه دارد، که آن هم مواجهه با "سنگ قبرهای تصادفی" است. البته این در پرلاشز بیشتر اتفاق می افتد.
همینطور که قدم میزدم، و با قطعات شوپن زندگی ام را مرور می کردم تا به او برسم، چشمم به طور تصادفی با سنگ "لویی پوینسوت" برخورد کرد، سنگی که طرحی بسیار شبیه فروهر اهورا مزدا، پادشاهی پارس دارد. این شباهت احتمالا اتفاقی نیست، و حتی نمیتوان گفت این سنگ شبیه است، چرا که طرح دقیقاً همان است، بارها مرورش کردم.
لوئیس پوینسوت (3 ژانویه 1777 - 5 دسامبر 1859) ریاضیدان و فیزیکدان فرانسوی بود. پوینسوت مخترع مکانیک هندسی بود.
معنای کلمه اهورا “قدرتمند” یا “ارباب” است و مزدا “خرد” است. اهورا مزدا که خدای دین زرتشت است دین قدیم ایرانی و مورد پرستش پادشاهان هخامنشی (کوروش، …) و ایرانیان بوده است.
میشل پتروچیانی
این تصویر سنگ قبر ساده و کوچک "میشل پتروچیانی" است، موزیسین فرانسوی، نابغه موسیقی جاز، او در اورانژ به دنیا آمد و دچار بیماری نقص استخوان مادرزاد بود. از کودکی زیر نظر پدرش نواختن پیانو را آموخت. آموزش او نخست در زمینه موسیقی کلاسیک بود اما بعدها به جاز روی آورد و تا پایان زندگی با بسیاری از بزرگان جاز نواخت.
مارسل پروست
بعدی سنگ قبر "مارسل پروست" است، نویسنده و مقالهنویس فرانسوی. او به دلیل نگارش اثر عظیمش با عنوان "در جستجوی زمان ازدسترفته"، یکی از بزرگترین نویسندگان تاریخ ادبیات جهان قلمداد میشود. در واقع این یک سنگ قبر خانوادگی است، همچنین برادر او روبرت پروست، متخصص ارولوژیست و زنان و زایمان در همین جا خاک شده. چیز عجیب در اینجا این است که بلیط های متروی پاریس با سنگی کوچک را بر روی قبر آنها قرار میدادند، از چند فرانسوی پرسیدم، دلیلش را نمیدانستند، در اینترنت جستوجو کردم، دلیلش را یافت نکردم.
در ادامه عکسهایی از چند مقبره تصادفی را می بینید:
جیم موریسون
بعدی، که گاه شلوغ ترین قسمت گورستان پرلاشز می باشد، جیم موریسون آهنگساز، شاعر، نویسنده، کارگردان و خواننده پرآوازه آمریکایی خوابیده است. مجله رولینگ استونز در ردهبندی «۱۰۰ خواننده برتر تمام تاریخ» جایگاه ۴۷اُم را به جیم موریسون اختصاص دادهاست. گرچه توریست های آمریکایی از دیگر مشاهیر پرلاشز دیدن می نمایند، اما قبر موریسون در اینجا، شاهد بسیاری از آمریکایی هایی است که فقط برای موریسون به اینجا سفر می کنند، گاهی اردوهای مدرسه از آمریکا به پرلاشز در اینجا دیده می شوند. موریسون که به پاریس سفر و هیچگاه به آمریکا بازنگشت، قطعه ای دارد که واقعا عاشقشم. مخصوصا گیتار الکتریکی که در آن نواخته شده. عاشق کلماتش هستم... A Feast of Friends
جواکینو روسینی
در پرلاشز چیزی که شما را حیرت زده می کند، فاصله ها، ابعاد و دیزاین قبرها است. به این منظور که ابعاد و زیبایی سنگها نمی تواند بزرگی یک شخص در تاریخ را بیان نماید. به عنوان مثال، من همیشه فکر میکردم قبر روسینی، آهنگساز ایتالیایی، یکی از بزرگترین آهنگسازان جهان، باید یکی از بزرگترین و با شکوه ترین قبرهای پرلاشز باشد، اما واقعیت اینطور نیست، او فقط در یک سنگ ساده و کوچک در میان دیگر مشاهیر خوابیده است.
فقط یک چیز اینجا قبرها را از هم متمایز می کند، و آن هم دسته گل ها و پاکیزگی آنهاست، هرشخصی که محبوبتر و بزرگتر بوده باشد، گلدسته و انسان های بیشتر در اطرافش دیده می شود. من پرلاشز را به خوابگاه فرهنگسازان و تاثیرگذاران ترین افراد جهان تشبیه می کنم.
در اینجا روسینی با آرامش خوابیده است، یکی از بزرگترین آهنگسازان تاریخ. لحظه ای که به او رسیدم، حدود 6/7 نفر جوان که به نظر میرسید دانشجوی موسیقی هستند همزمان با من به آنجا رسیدند، و شروع به نواختن یکی از قطعات روسینی با دهان نمودند و می خندیدند، لبخندی که در تصویر دارم برای آن است.
جواکینو روسینی آهنگساز بزرگ ایتالیائی در سال ۱۷۹۲ در شهر پِزاور ایتالیا در خانوادهای تنگدست اما هنرمند پا به عرصهٔ هستی نهاد. پدرش در خدمت ارکستر شهر پزارو بود که با درآمد کم تأمین معاش خانواده خود را به عهده داشت و روسینی جوان را در آموزش موسیقی کمک شایانی کرد، این سلطان مقتدر موسیقی و اپرا بسال ۱۸۶۸ در حالی که ۷۶ سال از عمر پربارش میگذشت جهان را بدرود گفت و نقاب رخ در خاک کشید.
من عاشق قطعه زیر هستم، قطعه ای که گفته شده روسینی در 22 سالگی آنرا خلق نموده.
ویوانت دنون
هوا آفتابی شده و مجسمه زیبای قبر ویوانت دنون دیده می شود. ویوانت دنون (4 ژانویه 1747 - 27 آوریل 1825) یک هنرمند ، نویسنده ، دیپلمات ، نویسنده و باستان شناس فرانسوی بود. وی پس از مبارزات مصری در سالهای 1798-1801 توسط ناپلئون به عنوان اولین مدیر موزه لوور منصوب شد و در بال دنون موزه مدرن (قسمتی از موزه لوور) و در مرکز تحقیقات دومینیک ویوانت دنون بزرگداشت می شود. سفر وی در دو جلد Voyage dans la basse et la haute Egypte ("سفر در مصر پایین و بالا") ، 1802 ، پایه و اساس مصرشناسی مدرن بود.
گوهر مراد (غلامحسین ساعدی)
گوهر مراد با نام واقعی غلامحسین ساعدی از معدود ایرانیان پرلاشز است، از ایرانیانی که امروزه نامشان کمتر دیده می شود. او پزشک و نویسنده پُرآوازه ایرانی بود. جدا از آنچه که او نوشته و من او را برای آنها نمی شناسم، وی یک ایرانی میهن پرست در جستجویی مداوم برای شناخت ایران و مردمان سرزمینش بود. او به نقاط مختلف ایران سفر کرد. حاصل سفر او به آذربایجان «ایلخچی» و «خیاو» بود. حاصل سفرش به بنادر جنوب «اهل هوا» و «ترس و لرز». این سفرنامهها که بر عینیات جامعه استوار بود، سبب رشد «منطقهگرایی» در ادبیات معاصر ایران گردید و درگیریهای حاشیهنشینان دور از مرکز را به میان مرکزنشینان برد.
او بارها توسط ساواک دستگیر شد، احمد شاملو دربارهٔ تجربهٔ زندان ساعدی و احوالات او پس از آزادی چنین میگوید:
"آنچه از او زندان شاه را ترک گفت، جنازهٔ نیمجانی بیش نبود. آن مرد، با آن خلاقیت جوشانش، پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحیِ زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد. آهستهآهسته در خود تپید و تپید تا مُرد. وقتی درختی را در حال بالندگی اره میکنید، با این کار در نیروی بالندگی او دست نبردهاید، بلکه خیلی ساده او را کشتهاید. ساعدی مسائل را درک میکرد و میکوشید عکسالعمل نشان بدهد. اما دیگر نمیتوانست. او را اره کرده بودند."
صادق هدایت
دیگر ایرانی مشهور پرلاشز، صادق هدایت نویسنده رمان زیبای "بوف کور" است. تاثیر پذیری او از کافکا، باعث شد که چند سال پیش آثار او را بخوانم. می توان گفت او تنها نویسنده ایرانی است که احساساتم را برانگیخته. همانطور که آمریکایی هایی وجود دارد که برای جیم موریسون به پرلاشز می آیند، ایرانی هایی هم هستند که فقط برای هدایت می آیند، این موضوع باعث شده که در تمامی دوران، زمستان و تابستان، گلهای رنگی زیبا و بسیاری بر روی سنگ خاص او دیده شود. صادق هدایت (زادهٔ ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ در تهران – درگذشتهٔ ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در پاریس) نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی بود که بعضی از آثار کافکا از جمله "مسخ" را ترجمه نمود. بسیاری از پژوهشگران، رمانِ بوف کور او را مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند.
حجم آثار و مقالات نوشته شده دربارهٔ نوشتهها، زندگی و خودکشی صادق هدایت گواهِ تأثیر ژرف او بر جریان روشنفکری ایران است. شمار بسیاری از سخنوران ایرانی نسلهای بعدی، از غلامحسین ساعدی و هوشنگ گلشیری (که در مهرشهر کرج خوابیده) و دیگران، هر یک به نوعی کمتر یا بیشتر تحت تأثیر کار و زندگی هدایت واقع شده و دربارهاش سخن گفتهاند.
صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس در ۴٨ سالگی خودکشی کرد و چند روز بعد در قطعهٔ ۸۵ گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد.
ویکتور نویر
ویکتور نویر که بود؟ و چرا قسمت هایی از مجسمه قبرش براق مانده؟ چرا به قبر مورد علاقه زنان در پرلاشز و جالب ترین مقبره در اینجا تبدیل شد؟
ویکتور نویر یک روزنامه نگار سیاسی قرن نوزدهم بود که طی یک دوئل با شلیک پیر بناپارت در سال 1870 درگذشت. او به سمبلی برای بی عدالتی سیاسی تبدیل شد و مراسم خاکسپاریاش با حضور هزاران نفر و شورشهای اعتراضی برگزار شد.
چند سال بعد از مرگش بقایای جسد این روزنامه نگار به قبرستان پرلاشز منتقل شد. مجسمه یادبود قبر این روزنامه نگار را ژول دالو ساخته است. روی قبر ویکتور نویر مجسمهای از پیکر یک مرد جوان زیبا قرار دارد. این مجسمه دقیقا شبیه به ویکتور نویر در لحظه مرگش طراحی و ساخته شدهاست. کلاهش هم که هنگام مرگ کنارش روی زمین افتادهبود، روی سنگ قبر قرار دارد.
قبر ویکتورنویر یکی از محبوب ترین مقبرههای یادبود، در قبرستان پرلاشز است. اما نه به دلیل سمبلیسم سیاسی او. بلکه در طول سالها باوری بین مردم به وجود آمده که این مقبره نمادی از باروری است. داستانی وجود دارد که به زنان جوان میگوید اگر می خواهید یک عاشق زیبا پیدا کنید ، باید این مجسمه یادبود را ببوسید و اگر می خواهید باردار شوید... ا چرا بقیش سانسور شد؟؟
با توجه به این باور رنگ سبز قسمتهایی از این مجسمه یادبود به دلیل تماس زیاد بازدیدکنندگان از بین رفته و جنس برنزی آن نمایان شدهاست. گفته میشود دورهای در اطراف این قبر حفاظی شیشهای نصب شد اما با مخالفت و اعتراض زنان برداشته شد.
سرژ گنسبور
بعدی سرژ گنسبور است، خواننده آهنگ Je t'aime moi non plus، بر باور بسیاری این آهنگ عاشقانه و ....ترین آهنگ فرانسوی است که با معشوقه خود ضبط نموده. پخش و انتشار این ترانه به سبب محتوای آن در بسیاری از کشورها ممنوع شد و از آن پس، هنرمندان بسیاری آنرا بازاجرا کردند. سرژ گینسبورگ (2 آوریل 1928 - 2 مارس 1991) خواننده ، ترانه سرا ، پیانیست ، آهنگساز فیلم ، شاعر ، نقاش ، فیلمنامه نویس ، نویسنده ، بازیگر و کارگردان فرانسوی بود.
نامِ ترانه، طعنهآمیز است. نفر اول با طعنه میگوید: «دوستت دارم» (و در واقع منظورش این است که «دوستت ندارم») و نفر دوم که متوجهٔ منظورِ او شده است، پاسخ میدهد: «من هم نه!» (من هم دوستت ندارم). عنوانِ ترانه از عبارتِ مشهوری از سالوادور دالی الهام گرفته شده است که گفته بود: «پیکاسو اسپانیایی است. من هم همینطور. پیکاسو نابغه است. من هم همینطور. پیکاسو کمونیست است. من هم نه».
پخش این آهنگ در رادیو قبل از ساعت 11 شب در بسیاری از کشورهای اروپایی برای مدتی ممنوع شده بود، نمی توانم بیشتر از این توضیح بدم، ترانه را جستوجو کنید، گوش کنید.
اسکار وایلد
این مقبره که از آن به عنوان بوسیده شده ترین قبر جهان یاد می شود، کسی در آن نخوابیده است جز اسکار وایلد! یکی دیگر از نویسندگان مورد علاقه ام. از مشهور ترین آثار او می توان از "تصویر دوریان گری" و "شاهزاده خوشبخت" نوشت. مضمون بیشتر داستانهای "شاهزاده خوشبخت" اثبات راز خوشبختی انسان از طریق عشق ورزیدن به دیگران و رسیدن به زیبایی درونی است. اسکار وایلد داستان «بلبل و گل سرخ» را به تأثیر از اساطیر ایرانی و مخصوصاً اشعار حافظ نوشتهاست.
اسکار وایلد در سال ۱۹۰۰ در عین گمنامی در شهر پاریس دیده از جهان فروبست. امروزه همه کتابهایش را میخوانند و از آنها لذت میبرند؛ ولی در زمان حیات وی این گونه نبود. مردم دهه ۱۸۸۰ کتاب تصویر دوریان گری را پر از ایدههای شیطانی میدانستند. وی در بستر مرگ به جیمز مکنیل ویسلر، نقاش کتاب تصویر دوریان گری میگوید: «تنها آرزویم این است که حرفم را میفهمیدند.» و ویسلر جواب میدهد: «آنها خواهند فهمید اسکار! آنها خواهند فهمید…»
وقتی که اسکار وایلد به پرلاشز انتقال داده شد، بازدیدکنندگان به این سنگ قبر بوسه میزدند و رد دست و رژ لب بازدیدکنندگان باعث آسیب به بدنه این یادمان شد. تا اینکه در سال 2011 سدی شیشهای برای محافظت از این سنگ قبر ساخته شد و اطراف آن قرار گرفت. درست در تصویر پشت سر من نوشته شده "به این یادبود احترام بگذارید، وگرنه باید جریمه پرداخت کنید". اما هنوز آثار رژ لب را بر روی شیشه ها میتوان یافت.
ادیت پیاف
همه او را با "La Vie En Rose" می شناسند، و من او را با "Non, Je Ne Regrette Rien" و "Padam padam" می شناسم. چه ترانه ی زیبایی... بخشی از خاطراتم در فرانسه را قطعات او ساخته اند. ادیت پیاف این حس را در هرکس القا می کند که فرانسه زبان عشق و موسیقیست. اسطوره ای که می گویند از فقر و بدبختی به اوج رسیده.
خواننده ملی فرانسه، بزرگترین خواننده فرانسه، خواننده زیباترین قطعات عاشقانه فرانسوی... ادیت پیاف را هرچقدر که بیشتر میشناسم و هرچقدر از زندگیاش بیشتر میدانم، عاشقانه هایش را بیشتر درک میکنم؛ با شنیدن آثار او گرچه فرانسوی بدانید یا نه، نوای عشق را در قلب خود حس میکنید. برای من جذابترین قسمت این بود که مدتی پیش فهمیده بودم خواننده مورد علاقه فرانسویام "شارل آزناوور" برای پیاف قطعه ای را خوانده و پیاف هم خوشش آمده و او را به تور خود برده. بسیار تلاش کردم که آزناوور را جایی در کنسرتی ملاقات کنم اما او هم دو سال پیش جهان را ترک کرد.
امروزه خواننده فرانسوی "زاز" را با ادیت پیاف مقایسه میکنند، من خود شباهت هایی را از نظر رفتاری و خواندن می بینم، مخصوصا ترانه ی "Je veux" یادآور سبک خواندن پیاف است.
فیلم La Vie en rose (2007) زندگی ادیت پیاف را به تصویر می کشد.
فردریک شوپن
تمام عکسهایی که دیدید در آخر گرفته شده بودند، در واقع من اول به سمت آهنگساز مورد علاقه ام رفتم، "فردریک شوپن"، آهنگساز قطعاتی که با آنها زندگی کردم، قطعاتی که تک تک لحظات زندگی ام را یادآوری می کنند، قطعاتی که تمام اتاق هایم را به یادم می آورد. شوپن از درون من می نوازد، مثل این می ماند که من اینجا در کنار خود ایستاده ام.
فردریک شوپن زاده ۱ مارس ۱۸۱۰ – درگذشته ۱۷ اکتبر ۱۸۴۹، تأثیرگذارترین موسیقیدان لهستانی و نوازنده برجستهٔ پیانوست، که برای من هنوز زنده است.
در سال ۱۸۳۰ شوپن در راه وین به پاریس بود، که با خواندن روزنامهها از سرکوب خونین قیام هم میهنانش باخبر شد. او در دفترچه یادداشت خود نوشت: «پروردگارا، آیا واقعا وجود داری؟ این همه ظلم و جنایت روسها هنوز کافی نیست؟»
فردریک در تمام طول عمر خود از ضعف جسمانی و روحانی رنج میبرد، این از فضای آثارش پیداست. تا آنکه در سال ۱۸۴۹ در ۳۹ سالگی بر اثر سل ریوی در ۱۷ اکتبر سال ۱۸۴۹ در پاریس درگذشت. پیکر نحیف او در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد، اما به وصیت او و به ابتکار خواهرش، قلب او به میهن اصلی او لهستان برده شد و امروز در کلیسایی در ورشو نگهداری میشود.
باورش برایم سخت نبود، وقتی به فردریک شوپن رسیدم اشک چهره ام را فرا گرفت. می دانستم باید اتفاقی غیرعادی رخ دهد، مدتی گذشته بود که به او خیره و آثارش را گوش میدادم که یک هنرجوی موسیقی از لهستان بهمراه مادرش که از تصویر روی کیفش به نظر میرسید شوپن را دوست داشته باشند (البته نه به اندازه من) رسیدند. پرسید قطعه ای را که گوش میکنی را چه کسی بازنواخته؟ بسیار زیباست! گفتم Janusz Olejniczak. پرسید موزیسین هستی؟ گفتم نه شما چطور؟ گفت هنرجوی موسیقی، هموطن شوپن هستم، گفتم عکاسیت چطوره؟ بد نیست، گفتم چندتا عکس از من بگیر. خیلی هم بد نشد. مادرش لبخندی زد و رفتند. من همان جا مانده بودم.
موسیقی شوپن سرشار از زندگی است. شور و هیجانی که از کار این هنرمند خسته و درمانده بیرون میریزد، نفس را بند میآورد. نوای موسیقی گرم و پرتپش شوپن، یکراست از قلب او روی شاسههای پیانو منتقل میشود.
شوپن در تصنیف کارهای خود بینهایت دقیق و سختگیر بود. با انضباط و وسواسی بیمارگون کار میکرد. هرگز از تصحیح و بازنگری خسته نمیشد، تا به ساخت نهایی برسد. یک اثر را بارها مینوشت، و پیش از انتشار مدتی کنار میگذاشت. در این باره گفته است: «زمان بهترین راهنماست و صبر بهترین استاد.»
شوپن نرم و ملایم و ظریف است، اما "لش" نیست. هم نوازندگان و هم دوستداران موسیقی این نکته را حس کردهاند.
شوپن امروزه تا حدی "بازاری" شده، اما ذرهای از اصالت آن کاسته نشده است. هر نوازندهی تازهکاری شوپن مینوازد، اما هر پیانیست آگاه و ماهری میداند که شوپن را میتوان باز هم کاملتر نواخت.
شوپن به موسیقی ناب، به زبان برهنه موسیقی اعتقاد داشت. نه تنها در آفرینش، بلکه در زندگی عادی نیز آدمی کمحرف بود. درباره افکار و نظریات هنری خود چیزی نمیگفت. از "تفسیر" بیزار بود و حتی نامگذاری روی قطعات خود را دوست نداشت.
شوپن همیشه به یاد سرزمین مادری بود و شاید بیشتر برای آن دل میسوزاند. او لهستان را دوست داشت و آزادی آن را از یوغ روسیه آرزو میکرد. برخی عقیده دارند که مهاجرت شوپن به فرانسه، به خاطر عقاید آزادیخواهانه و گریز از سرکوب روسها بوده است.
او در رابطه ای عجیب با ژرژ ساند، نویسنده فرانسوی بود. شوپن در ۱۸۳۸ با ژرژ ساند، نویسنده فرانسوی -که شش سال بزرگتر از او بود- آشنا شد و این رابطه که به سختی میتوان دربارهٔ شیرین یا تلخ بودنش قضاوت کرد تا سال ۱۸۴۷ به طول انجامید. آنها در زمستان ۱۸۳۹ به مایورکا رفتند که هوای نامساعد آنجا و نمناک بودن اتاقهایی که شوپن در آنها اقامت داشت، تأثیر بسیار بدی بر سلامتی وی گذاشت تا آنجا که آنها مجبور به بازگشت به خانه شدند و شوپن پس از آن دیگر هرگز نتوانست سلامت خود را بازیابد. در سال ۱۸۴۵ مشکلات زیادی در رابطه بین شوپن و ساند ظاهر شد و در ۱۸۴۶ این رابطه با ورود مشکلات خانوادگی تیرهتر گردید و این همان سالی بود که ساند یکی از رمانهایش به نام نوکرزیا فلوریانی را که اصلاً برای شوپن خوشایند نبود را منتشر کرد. داستان این رمان به داستان یک هنرپیشه ثروتمند و یک شاهزاده بیمار برمی گردد که احتمالاً بازتابی از روابط میان خود او و شوپن است. مشکلات خانوادگی سرانجام در سال ۱۸۴۷ به قدری قوت گرفت که منجر به قطع رابطه شوپن با ساند شد. او شوپن را «یک فرشته غمگین کوچک» توصیف میکرد.
تگ ها
France
Paris
Cemetery
Pere-Lachaise
گورستان-پرلاشز
فروهر
فرانسه
پرلاشز
پاریس
اهورا-مزدا
اروپا
بارگذاری دیدگاه ها