وحید تکرو
منتشر شده در

سفرنامه پراگ: جایی که افسانه‌ها به واقعیت می‌پیوندند

جمهوری چک

––– بازدید
0 دیدگاه
  • نویسنده
    نام
    وحید تکرو
  • وین به پراگ

    عاقبت دوباره مسیرم به جاده ها خم شدند. جاده ها حس سکونت را از انسان دور می کند، گویی از زیستگاهت تورا دور تا به زیستگاهی جدید برساند. مانند شوق پرواز در پرنده ای که برای کوچ بال می زند. انگیزه بخش است، امیدبخش است، زیباست.

    نخستین بار 7 سال پیش به پراگ سفر کردم، شهری که پیش از آن رویای سفر به آنرا داشتم، هرازچندگاهی مرا فرا میخواند. با پراگ از طریق دوستان چکی ام و شاهکارهای کافکا آشنا شده بودم، با تاریخی که در دل آن پنهان است، در مورد معماری خیره کننده اش دیده بودم، در سنفونی های چکی شرکت کرده بودم، در مورد حس شوخ طبعی مردمش می دانستم، و می دانستم اینها باید فرق داشته باشند. چکی ها فرهنگ و هنر مربوط به خودشان را دارند. سفر به پراگ اما، برای من سفر به رمان هاییست که از کافکا خوانده ام.

    جاده وین به پراگ زیباست. روستاهایی در میان تپه هایی می بینم که می توان حدس زد باید جایی میان اتریش و جمهوری چک باشند، انگار معماری به طرز ویژه ای تغییر میابد. پرچم های کشور جمهوری چک به تدریج با عبور از مرز اتریش ظاهر می شوند، به ترتیب تعداد آنها افزایش یافته و فاصله آنها از هم کاهش می یابد.

    در پراگ همراهم باشید.

    وین به پراگ

    وین به پراگ

    وین به پراگ

    وین به پراگ

    وین به پراگ

    وین به پراگ

    وین به پراگ

    وین به پراگ

    وین به پراگ

    وین به پراگ

    قرار بود با دوستی از وین به پراگ سفر کنم، سفر او بخاطر کارش کنسل شد و من تصمیم گرفتم با اتوبوس سفر کنم. البته صندلی VIP خوبی را رزرو کردم تا تصاویری برای برایتان ثبت کنم. این سفر با اتوبوس پس از یک سال است؛ حس دانشجویی را دارم که اکنون برای سفری کوتاه و ارزان آماده می شود. واقعیت اما اینگونه نبود؛ من پرنده ای هستم که برای آشیانه ای سالهاست در حال کوچ است، بدون محدودیت زمانی و مکانی از مرزها عبور کرده تا خود را به شاخه ای برساند.

    سال 2017 به پراگ سفر کرده بودم؛ آن زمان مثل اکنون اینستاگرمرهایی نبودند که از آن بنویسند، هرچند اکنون هم هستند به نظر می آیند آنطور که باید پراگ را لمس نکرده باشند. انگار آنرا به گذرگهی می شناسند که شرق اروپا را به غرب متصل می کند. اینجا مثل گذشته قرار است پراگ را از نگاه من ببینید، قرار است آن را حس کنید، قرار است چیزهایی بخوانید که پیشتر نخوانده اید. پس با من همراه باشید و پستهایم را به علاقمندان پراگ و چیزهایی که در استوری های بعد می گذارم بفرستید.

    • به پراگ، شهر صد گلدسته می گویند؛ میگویند دارای بیشترین گلدسته در جهان است.
    • کهن ترین قلعه باستانی بزرگ در پراگ است.
    • پراگ بهشت آبجو خوران است: جمهوری چک دارای بالاترین مصرف سرانه آبجو در جهان است؛ قیمت آبجو گاه می تواند از قیمت آب ارزان تر باشد.
    • محل تولد ربات: در حالی که ربات ها در واقع در آنجا زندگی نمی کنند، کلمه "ربات" توسط یک نویسنده چک ابداع شد.
    • کشور قلعه ها: جمهوری چک بیش از هر کشور اروپایی دیگری قلعه دارد.
    • معجزه در زمان جنگ: پراگ یکی از معدود شهرهای بزرگ اروپایی است که در طول جنگ جهانی دوم بمباران نشد و جذابیت تاریخی خود را حفظ کرد.
    • سری بازی های مافیا، توسط شرکت بازی سازی 2K Czech ساخته شد، همچنین موسیقی متن سری نخست این بازی توسط Vladimír Šimůnek آهنگساز اهل چک ساخته شد.
    • فرانتس کافکا نویسنده مورد علاقه ام اهل چک است: آثار کافکا در حالی که آلمانی‌زبان است، عمیقاً ریشه در تجربه چک دارد و سنگ بنای ادبیات قرن بیستم است. داستان های سورئال او همچنان خوانندگانی را در سراسر جهان مجذوب خود می کند.

    چیزهایی که توسط چکی ها اختراع شد:

    لنزهای تماسی، شخم زن ویورکا، لیتوگرافی، سم‌تکس، ربات، گروه‌های خونی، قند مکعبی، محلول ضدعفونی کلومسکی، برق‌گیر، تراموا برقی، گلگیر جلوی خودرو، پروانه کشتی، مداد مکانیکی ورساتیلکا، پولاروگرافی، رموکا، نخ نایلونی سیلون

    به پراگ رسیده ام و گویی در فیلم ها قدم میزنم؛ گویی همه چیز از دل تاریخ بیرون زده و من عاشق نمایش بی آلایش تاریخ هستم. انگار اینجا چیزی شمارا وادار به مشاهده تاریخ نمی کند، قلعه ها چنان از دل زمین بیرون زده اند که گویی شهر فریاد می زند: من همینم که هستم، خوش آمدی.

    از خوش شانسی هایم، دوستی با برتراند است. از فرانسه می شناسمش. تاجر و مدیری که 15 سال است در پراگ زیست می کند. پراگ از آن شهرهاییست که ممکن است بی برنامه ی قبلی گرفتارش شوید. شهرهایی چون پراگ که دوستان بسیاری از گذشته در آن دارم سفرم را جذاب تر می کند، اکنون قرار است به خانه برت بریم. پس از استراحتی کوتاه کفشهایم را به سنگفرش های تمام شهر آغشته می کنم. من در این شهر غرق خواهم شد. مساحت چشمگیری از این شهر سنگفرش است، شبیه آنرا هیچ جا ندیدم؛ میگویند بسیاری از این سنگفرشها بیش از 100 سال عمر دارند.

    میدان واتسلاو

    میدان واتسلاو، اینجا جاییست که تاریخ جمهوری چک را فریاد میزند، میدانی که هر گوشه از آن شاهد اتفاقات بسیار مهمی در این کشور بوده اند. امروزه اتفاقات مهم در این کشور از جمله اعتراضات، جشن ها و دیگر تجمع های عمومی در اینجا برگزار می شود. پیشتر این دیوارها و میدان، شاهد انقلاب ها، اعتراض ها، جنگ جهانی دوم و دیگر اتفاقات بسیاری بوده اند.

    کافکا در رمان "امریکا" به این میدان اشاره می کند؛ کوتاه تر بگویم: اینجا قلب کشور جمهوری چک است.

    چیزی که ایستادن در آنرا برایم غمناک می کند، خودسوزی جوانان دهه شصت میلادی است. تابستان خونین 1968، زمانی که امید به دموکراسی در چکسلواکی با دخالت نظامی شوروی به خاکستر نشست، دانشجویان چکی با اقدامی، به رهبری یان پالاخ، با فدا کردن جان خود و خودسوزی، به جهانیان نشان دادند که روحیه آزادی‌خواهی را نمی‌توان سرکوب کرد. یان پالاخ نخستین کسی بود که در این میدان خودسوزی کرد. این رویداد تلخ، یکی از نقاط عطف تاریخ اروپا محسوب می‌شود و یادآور مبارزه مداوم انسان برای آزادی و عدالت است.

    صلیبی برنزی، در همین میدان برای یادبود پالاخ و یان زاییتس قرار گرفته است.

    میدان واتسلاو

    میدان واتسلاو

    میدان واتسلاو

    میدان واتسلاو

    میدان واتسلاو

    میدان واتسلاو

    میدان واتسلاو

    کافه گرگور سامسا، فرانتس کافکا

    کافکا، نویسنده مورد علاقه ام و ترزا، نام یکی از دوستان چکی ام است. او پیشتر از علاقه من به کافکا می دانست. در واقع در سفر نخست به پراگ، همه خیابان ها به گونه ای خیال پردازی هایم از سورئال های کافکا را تداعی می کرد؛ ترزا مرا به یک قهوه خانه، چای خانه یا نمی دانم چه می توان به آن گفت، بار؟ پاب؟ دعوت کرد. جایی که یک بار است، هم یک کافه و هم یک کتابخانه.

    اینجا کافه بار Řehoř Samsa نام دارد، یعنی همان گرگور سامسا شخصیت مرموز و فراواقع گرایانه رمان سورئال "مسخ". مسخ را نخستین بار در هجده سالگی خوانده بودم رمانی که از آشنایی با آن در سن پایین خوشحالم، اما شنیده ام در بسیاری از مدرسه های جهان امروزه برای نوجوانان استفاده می شود.

    "مسخ" یکی از رمان های مورد علاقه ام، یا شاید بهترین رمان زندگی ام، تاثیر بسیاری بر زندگی ام و آشنایی با یک دنیای حقیقی داشت، رمانی که کافکا در آن تلاش کرده تا واقعیت زندگی را به طور فراواقعگرایانه بیان کند؛ رمانی که انسان را از توهمات، و متریالیستک بودن او آگاه می سازد؛ کافه بار گرگور سامسا جاییست که دوباره تمام بندهای مسخ را به خاطر می آورم، مسخی که هم به انگلیسی و هم به فارسی ترجمه صادق هدایت خوانده بودم. سپاس از ترزا.

    کافه گرگور سامسا، فرانتس کافکا

    کافه گرگور سامسا، فرانتس کافکا

    کافه گرگور سامسا، فرانتس کافکا

    کافه گرگور سامسا، فرانتس کافکا

    کافه گرگور سامسا، فرانتس کافکا

    جویای صلح - پراگ

    پس از کافه-بار، با ترزا به میدان واتسلاو بازگشتیم؛ جایی که با دوستی قدیمی یعنی "ییری" قرار داشتم. با ییری سال 2015 در جریان یکی از سفرهایش آشنا شده بودم، جوانی اهل چک که بسیار سفر می کند. قرار بود تصویربرداری با "چشم سوم" انجام شود. ییری نمیدانست. زمانی که به او گفتم، با چهره ای بسیار خوشحال گفت: "همیشه دوست داشتم اینو از نزدیک ببینم و باهاش عکس بگیرم، فقط توی پستات دیده بودمش".

    میدان واتسلاو، بسیار مناسب نمایش معنای "چشم سوم" است. اینجا در این میدان روزی جنگها و اتفاقات بسیاری رقم خورده، جایی که انسان برای آزادی خود را به آتش کشانده، جایی که صدای فریادها، گلوله ها، و تمامی عناصر جنگی و خشونت انسان در برابر انسان را شنیده و دیده است.

    "چشم سوم" انسان را به صلح دعوت می کند، کرامت و انسانیت را به انسان یادآوری می کند؛ از کلیشه های تفاوت ملیتی پرده برداری می کند، و عشق را برای یکدیگر در قلب انسانها طلب می کند. من اعتقاد دارم که دو چشم انسان ها به همه چیز از جمله جنگ و ناعدالتی عادت کرده، و انسان نیاز به تماشای جهان با چشمی جدید دارد، چشمی که واقعیت را نتوان توسط رسانه ها از او پنهان کرد. ما میتوانیم جویای صلح باشیم.

    جویای صلح - پراگ

    در راه خانه و چند عکس زیبا

    جویای صلح - پراگ

    جویای صلح - پراگ

    قلعه پراگ

    با یک چشم به هم زدن اکنون اینجا، در قلب تاریخ، کنار قلعه‌ی پراگ هستم. این غول سنگی، بر اساس رکوردهای جهانی گینس، بزرگ‌ترین قلعه‌ی جهان لقب گرفته؛ اما اعداد و ارقام نمی‌توانند عظمتش را توصیف کنند.

    قدم زدن در اطراف این قلعه، مثل سفر در زمان است. اینجا شاهان بوهم تاج‌گذاری می‌کردند، امپراتورهای مقدس روم فرمان می‌راندند و حتی آدولف هیتلر پس از حمله نازی ها در 1939 یک شب را در آن سپری کرد. تصور اینکه این دیوارها شاهد چه رویدادهای تاریخی بوده، مو بر تن آدم سیخ می‌کند. راستی، شنیده‌اید که تاج‌های جواهر بوهمی در جایی مخفی از این قلعه نگهداری می‌شوند؟ فکرش را بکنید، چه گنجینه‌های ارزشمندی در دل این سنگ‌ها پنهان شده‌اند.

    این قلعه چنان بزرگ و هولناک است، که هزاران فیلم سینمایی در ذهن فیلمسازی من در همین چند ساعتی که اینجا بودم ساخته شدند. و ناراحت کننده ترین قسمت بازدید از این قلعه این است که با هیچ دوربینی نمی توان عظمت و شکوه آنرا به نمایش گذاشت.

    قلعه پراگ

    قلعه پراگ

    گلدن لین

    گلدن لین، کوچه ای در قلعه پراگ، که سکونتگاه های بسیار کوچکی را در خود جای داده است. این خانه های ساده زمانی محل زندگی تیراندازان قلعه، خانواده ها، زرگران و هنرمندانی بوده است. آخرین ساکنان در سال 1953 اینجا را ترک کردند.

    خانه شماره 22: محل زندگی فرانتس کافکا، نویسنده برجسته چکی در طول جنگ جهانی اول بود.

    خانه شماره 12: در طول اشغال نازی‌ها، این خانه، خانه یوزف کازدا، تاریخ‌دان و مجموعه‌دار فیلم بود که فیلم‌های چکسلواکی را در اینجا پنهان می‌کرد و سرسختانه آنها را از نابودی حفظ می‌کرد.

    هر یک از این خانه ها، تاریخی بسیار غنی را در خود جای داده است که ترجیح می دهم از آن ها عبور کنم و روزی به طور کامل تر از آنها بنویسم. در ادامه تصاویری از خانه یوزف کازدا و فرانتس کافکا را مشاهده می کنید.

    گلدن لین

    گلدن لین

    گلدن لین

    گلدن لین

    گلدن لین

    گلدن لین

    گلدن لین

    گلدن لین

    گلدن لین

    کلیسای سنت جورج: قدیمی ترین کلیسای پراگ

    کلیسای سنت جورج قدیمی ترین کلیسایی است که در قلعه پراگ باقی مانده است. این بازیلیکا توسط وراتیسلاوس اول بوهمیا در سال 920 تأسیس شد؛ این کلیسا که در سال 921 تقدیس شد، یکی از قدیمی ترین کلیساهای پراگ است که به سبک رومی ساخته شده.

    بر خلاف کلیساهای باروک و روکوکو پراگ، فضای داخلی کلیسا بلوک آهکی ساده و سخت است.

    در حالی که معماری باروک برایم جایگاه ویژه دارد، فضای روحانی و ساده این کلیسا، در حال دانستن تاریخ و جایگاه آن برایم بسیار متفاوت است. عظمت و شکوهی خاص در دل این سادگی نهفته است. مرا یاد ارمنستان می اندازد.

    کلیسای سنت جورج: قدیمی ترین کلیسای پراگ

    کلیسای سنت جورج: قدیمی ترین کلیسای پراگ

    کلیسای سنت جورج: قدیمی ترین کلیسای پراگ

    کلیسای سنت جورج: قدیمی ترین کلیسای پراگ

    کلیسای سنت جورج: قدیمی ترین کلیسای پراگ

    کلیسای سنت جورج: قدیمی ترین کلیسای پراگ

    عشق در پراگ

    پراگ شهریست افسانه ای، چنانکه اغلب به مقصدی برای قرارهای عاشقانه یا ماه عسل تبدیل می شود. پراگ، شهر هزار مناره، با خیابان‌های سنگ‌فرش، معماری قرون وسطایی و قهوه‌خانه‌های دنج، فضایی رمانتیک و جاودانه ایجاد می‌کنند.

    این شهر نماد جاودانگی، تاریخ و فرهنگ اروپاست. اغلب به آن قلب اروپا هم می گویند. جاییست که در آن داستان های بسیاری رقم خورده است؛ اپرا و باله، موسیقی زنده، قلعه های خیره کننده و تماشای مردمی که گاه در قهوه‌خانه‌های زیبای این شهر، و یا میخانه‌های پر از آبجوهای این کشور، این زیبایی را چندین برابر دل‌نواز می کنند.

    سفر عاشقان به این شهر، امری مشهود است؛ آن را از جاده‌هایی که به آن می‌رسند، خواهید فهمید؛ همه زوج هستند. در شهر، قهوه‌خانه‌ها و میخانه‌ها، زوج های بسیاری را میبینید، در میان گردشگران همین‌طور، در میان سفرهای ماه عسل، و مراسم های ازدواج هم همینطور.

    با این حال اما پراگ هنوز مقصدی زیبا برای سفرهای تنهایی، و شهری گرم برای یک زندگی شاعرانه است. شما چطور؟ دوست دارید چطور به پراگ سفر کنید؟

    عشق در پراگ

    عشق در پراگ

    عشق در پراگ

    عشق در پراگ

    عشق در پراگ

    عشق در پراگ

    کلیسای جامع سنت ویتوس

    کلیسای جامع سنت ویتوس، شاهکاری از معماری گوتیک، در دل قلعه پراگ جای گرفته است. این بنای باشکوه با پنجره‌های رنگی خیره‌کننده، مجسمه‌های ظریف و نقاشی‌های دیواری بی‌نظیر، قلب مذهبی و فرهنگی چک را تشکیل می‌دهد.

    ساخت این کلیسا در سال ۱۳۴۴ به دستور یان لوکسنبرگ، پادشاه چکی، آغاز شد. معماران برجسته‌ای همچون ماتهیاس آراس و پتر پارلیژ در خلق این اثر هنری بی‌بدیل نقش داشتند. در طول قرن‌ها، کلیسای ویتوس شاهد تاجگذاری پادشاهان چکی، دفن مقدسین و مراسم‌های مذهبی بی‌شماری بوده است.

    امروزه، کلیسای جامع سنت ویتوس همچنان مکانی مقدس و نمادی از هویت ملی چک است. حضور باشکوه آن، همراه با اهمیت تاریخی غنی‌اش، همچنان بازدیدکنندگان از سراسر جهان را مجذوب می‌کند.

    کلیسای جامع سنت ویتوس

    کلیسای جامع سنت ویتوس

    کلیسای جامع سنت ویتوس

    کلیسای جامع سنت ویتوس

    کلیسای جامع سنت ویتوس

    کلیسای جامع سنت ویتوس

    اندیشه هایم در مورد قلعه پراگ

    پراگ در سفرهایم جایگاه ویژه ای دارد؛ احساسات مختلف چنان در آن نهفته است که گاه نمی دانم چطور به آن بپردازم. نمی دانم باید از تاریخ نوشت، یا از کافکا، از خاطراتم یا احساساتم، نمی دانم باید از دوستان چکی ام بنویسم یا از زیبایی های کشورشان و در میان همه ی این احساسات گم میشوم تا اینکه شاید در قسمتی از وبلاگ، به طوری اتفاقی احساساتم از طریق نوشته ها به سمتی سوق یابد.

    اینجا در کنار شاهکار معماری گوتیک، سازه ای پر از رمز و راز احساس پوچی می کنم؛ راستش را بخواهید به آن حسادت می کنم. فکر می کنم کاش انسان می توانست چنان جاودانه بماند تا بی آنکه لب باز کند، اینطور با شکوه بتواند تاریخش را فریاد بزند. درست در این نقطه جاییست که دوست دارم برای مدتی زیست کنم. در وسط قلعه پراگ.

    کاخ قدیمی سلطنتی، یک گوهر تاریخی در قلعه پراگ، به قرن ۱۲ میلادی بازمی‌گردد. این کاخ به سبک گوتیک و رنسانس طراحی شده و سالن ولادیسلاو را در خود جای داده است؛ یک مکان معتبر برای مراسم رسمی و محل نگهداری یک نسخه از تاج چک.

    سالن ولادیسلاو، یک شاهکار خیره‌کننده گوتیک در قلعه پراگ، زمانی بزرگ‌ترین فضای سکولار در پراگ قرون وسطی بود. این سالن تاریخی در قرن ۱۵ ساخته شد و سقف‌های پیچیده سنگی و فضای وسیع آن، یک معجزه مهندسی برای زمان خود بودند. این سالن تاریخی شاهد مراسم‌های سلطنتی، ضیافت‌های باشکوه و حتی مسابقات شوالیه‌ها بوده است.

    اندیشه هایم در مورد قلعه پراگ

    اندیشه هایم در مورد قلعه پراگ

    اندیشه هایم در مورد قلعه پراگ

    اندیشه هایم در مورد قلعه پراگ

    اندیشه هایم در مورد قلعه پراگ

    اندیشه هایم در مورد قلعه پراگ

    اندیشه هایم در مورد قلعه پراگ

    اندیشه هایم در مورد قلعه پراگ

    اندیشه هایم در مورد قلعه پراگ

    اندیشه هایم در مورد قلعه پراگ

    چشم انداز قلعه به پراگ

    انسانها از دور زیبا هستند، اما عده ای از نزدیک زیباترند؛ شهرها از دور زیبا هستند، اما همه آنها اینطور نیستند؛ پراگ یکی از آن شهرهاست که هم از دور و هم از نزدیک، هر خیابان و کوچه ی آن زیباست.

    من از کودکی پراگ را دوست داشتم، پیش از اینکه در نوجوانی سفرهایم را آغاز کنم، پراگ همیشه جایی در بالای لیست "جاهایی که دوست دارم به آنها سفر کنم" داشت. اینجا جاییست متفاوت، جایی که به هرچیزی می توان از زاویه های مختلف نگاه کرد و چیزهای بسیاری آموخت. اینجا دیوارها با آدم سخن می گویند، اینجا جاییست که مرا به خود نزدیکتر می کند.

    این شهر شمارا غرق در زیبایی می کند. اما شهرها چیزهایی نیستند که من به آنها جانبخشی کنم، آنها هنر انسانهایی دیگر است که همیشه به آنها فکر می کنم؛ انسانهایی که حتی قدم زدنشان در این شهر اینجارا به پراگ تبدیل کرده، مثل کافکا.

    چشم انداز قلعه به پراگ

    چشم انداز قلعه به پراگ

    چشم انداز قلعه به پراگ

    چشم انداز قلعه به پراگ

    چشم انداز قلعه به پراگ

    چشم انداز قلعه به پراگ

    عکسها دروغ نمی گویند اما تمام چیزی نیستند که میتوانست بیان شود. من عاشق چشم اندازها هستم، دوست دارم مدتها در اینجا بنشینم و به شهر خیره شوم؛ از اینجا فقط پراگ دیده نمی شود، اما جهان در مقیاسی کوچکتر. شهرهایی که در آنها زندگی جریان دارد، گزیده ای از جهان هستند، یکی از مراکز جهان؛ این حسی است که من در سفرهایم دریافت می کنم.

    اینجا به چیزهای بسیاری فکر می کنم. شکوه و عظمت بناهای این شهر در چشمانم ناپدید شده و به زندگی شاعرانه ای که تاکنون سپری کرده ام می اندیشم. در افکارم زندگی مجللی را دست و پا کرده ام، برای من نوشیدن یک قهوه در ارتفاعی که با چشم اندازی به تمام شهری چون پراگ به من تسلط بخشد کافیست که از زندگی لذت ببرم؛ دوست دارم این بار همینجا بنشینم و شروع به نوشتن کنم. دوست دارم اینبار صدای برگ درختان در این ارتفاع برایم تصمیم بگیرند، دوست دارم صدای وزش باد در لای چمنزار و گلها احساساتم را به گونه ای هدایت کنند که خود را بخواهم بیشتر دوست داشته باشم.

    چشم انداز قلعه به پراگ

    چشم انداز قلعه به پراگ

    چشم انداز قلعه به پراگ

    چشم انداز قلعه به پراگ

    چشم انداز قلعه به پراگ

    چشم انداز قلعه به پراگ

    چشم انداز قلعه به پراگ

    فرانتس کافکا

    زادگاه فرانتس کافکا

    با سفر به پراگ آموختم که فرانتس کافکا، از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم، بیش از آنچه که فکر می کردم محبوبیت دارد. این محبوبیت در میان چکی ها مشهود است. درجه اهمیت کافکا برای چکی ها به خوبی در شهر پراگ پیداست.

    کافکا، نویسنده ای که رمان هایش به مانند تبری مقابل یخ درون انسان عمل می کند، به دوستش ماکس برود وصیت کرده بود که تمام آثارش را بدون آنکه بخواند بسوزند، اما او با سرپیچی از این وصیت بیشتر آثار او را منتشر کرد، و او را به شهرت جهانی رساند. کافکا، رمان نویسی است که پس از مرگش او را شناختند و شاید این دلیل این بود که هیچگاه کیفیت در آثارش کم نشد. به نظرم شهرت گاه می تواند بر روی آثار تاثیر منفی بگذارد.

    آپارتمان پشت من، جاییست که کافکا در آن زاده شد. یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان ادبیات غرب. نویسنده آثاری فراواقعگرایانه که گاه پس از او به این دسته از آثار نویسندگان دیگر هم "فضاهای کافکایی" می گویند.

    این خیابان به نام کافکا، و همچنین در ضلع اصلی آن، مجسمه برنزی چهره کافکا نصب شده. در ادامه بیشتر در آثار و زندگی کافکا و تاثیر آن ها بر من و سفرهایم خواهیم پرداخت.

    زادگاه فرانتس کافکا

    زادگاه فرانتس کافکا

    زادگاه فرانتس کافکا

    زادگاه فرانتس کافکا

    زادگاه فرانتس کافکا

    خانه کودکی فرانتس کافکا

    در میدان شهر قدیمی پراگ، مروارید با شکوه رنسانس، "خانه در دقیقه" قرار دارد. این خانه که با تزئینات Sgraffito پرآذین که اساطیر یونانی و همچنین اشاراتی به افسانه‌های کتاب مقدس و رنسانس را به تصویر می‌کشد، با چنین نمای چشمگیری به راحتی قابل تشخیص است. "خانه در دقیقه" در آغاز قرن پانزدهم به عنوان خانه ای به سبک گوتیک متأخر ساخته شد و ظاهراً یک مغازه تنباکوفروشی بوده.

    تزئینات Sgraffito در دو مرحله ایجاد شد - قبل از 1600 و قبل از 1615، اما آنها در طول اصلاحات باروک سفید شدند. تجدید آنها فقط در دهه 1920 انجام شد. خانواده کافکا از سال 1889 تا 1896 در طبقه دوم "خانه در دقیقه زندگی" می کردند. این خانه، خانه دوران کودکی فرانتس کافکا بود.

    کافکا، نویسنده ای که عمیقاً بیش از هر نویسنده دیگری بر من تأثیر گذاشته است، در یک خانواده یهودی آلمانی زبان در پراگ به دنیا آمد. دو برادرش قبل از شش سالگی درگذشتند و سه خواهرش بعداً در اردوگاه های کار اجباری نازی ها در طول جنگ جهانی دوم جان باختند.

    خانه کودکی فرانتس کافکا

    خانه کودکی فرانتس کافکا

    خانه کودکی فرانتس کافکا

    مجسمه سر چرخان فرانتس کافکا

    میخواهم از نگاهم به گذشته برایتان بنویسم؛ آنکه چه شد که این شدم. ترجیح دادم عکسی را در جلوی مجسمه ی فرانتس کافکا منتشر کنم. نویسنده ای که به تدریج آثارش را در این سال ها زیستم.

    در این سالها آنچه را که در هجده سالگی از خواندن "مسخ" دریافته بودم را تجربه کردم. گرچه آن سن کمی برای رویارویی با حقیقت زیستن -آنهم به شیوه ای فراواقع گرایانه- می تواند زندگی را تلخ کند، اما از آن پشیمان نیستم. نه من برای سالهایی که زیسته ام پشیمان نیستم. توانسته ام که آنطور که می خواستم جهان را لمس کنم در این سو زندگی کنم.

    انسان ها هم چنان هر روز زاده می شود و برای زیستن به هرچیز که بشر و طبیعت خالق آن است چنگ میزنند، بقای انسان تحت شرایطی ممکن است که از احساسات خود بکاهد و زندگی را چنان به صحنه ای نبرد بدل کند؛ من تاکنون با عشق زیسته ام، جزییات جهان، طبیعت و حیوانات برایم کافیست که بخواهم سالی دیگر را زیست کنم، میخواهم نورهارا ببینم، گلها را بو کنم، و زندگی در میان دوستانم را تجربه کنم.

    مجسمه سر چرخان فرانتس کافکا

    مجسمه فرنتس کافکا: توضیح یک مبارزه

    فرانتس کافکا، با مدرک دکترای حقوق سال 1907 به مدت یک سال برای یک شرکت بیمه ایتالیایی در پراگ کار می کرد، اما بخاطر نارضایتی از ساعات کاری و تاثیر در نوشته هایش، با کناره گیری از این کار و شروع به کار برای مؤسسهٔ بیمهٔ حوادث کارگری پادشاهی بوهم کرد، کاری که فقط برای درآوردن مخارجش از آن یاد شده.

    شاید باورتان نشود، ادعای پیتر دراکر، استاد مدیریت، خبر از اختراع کلاه ایمنی توسط کافکا در همین دوران خبر می‌دهد. این اختراع ساده، تأثیر شگرفی بر کاهش تلفات جانی کارگران در صنایع آهن بوهم داشت و به پاس این ابتکار، کافکا موفق به دریافت مدالی افتخارآمیز شد.

    رمان "محاکمه"، شاهکاری است که تأثیر عمیق فضای حقوقی بر ذهن کافکا را به خوبی به تصویر می‌کشد.

    مجسمه‌ای برنزی از او توسط هنرمند یاروسلاو رونا در محله یهودیان پراگ نصب شده است. کافکا را در حال سوار شدن بر شانه‌های شخصیتی بی‌سر نشان می‌دهد. این تصویر نمادین، به داستان کوتاهی از کافکا با عنوان "توضیح یک مبارزه" اشاره دارد.

    مجسمه فرنتس کافکا: توضیح یک مبارزه

    مجسمه فرنتس کافکا: توضیح یک مبارزه

    مجسمه فرنتس کافکا: توضیح یک مبارزه

    مجسمه فرنتس کافکا: توضیح یک مبارزه

    فرانتس کافکا و محاکمه اش

    در این تصویر که پشتم به دوربین است، اشک می ریزم. این نقطه ایست که احساساتم در این سفر به اوج خود رسید.

    وقتی رمان میخوانید، می دانید که ذهن به طور ناخودآگاه به تصویرسازی محیط آن رمان می پردازد؛

    من در 19 سالگی خواندن رمان "محاکمه" از فرانتس کافکا را آغاز کرده بودم. در آن زمان تصویرهایی از کاراکتر جوزف ک.، که بیشتر داستان در خانه او، و خیابانی که زندگی اش را شرح می داد را در ذهن ساخته بودم، تصویر آپارتمان و خیابانی که در رمان "محاکمه" کافکا بود و جوزف ک.، شخصیت داستان، در آن زیست می کرد اکنون در ذهن من نقش بسته بود.

    در جریان تور اختصاصی کافکا، که به لوکیشن های مربوط به کافکا می رفتیم، به این خیابان رسیدیم، در ذهن به خود می گویم: "اینجا چقدر آشناست" خیابان و آپارتمانی که "لیلا" خانم چکی گفت: کافکا دوسال عمرش را در آن زندگی می کرده و رمان "محاکمه" را در آن نوشته است... مو به تنم سیخ شد... این دقیقاً همان خیابان و آپارتمانی است که من از خواندن "محاکمه" در ذهن خود ساخته بودم، با آن مو نمی زند، حتی رنگ و ارتفاعش... چطور ممکنه؟

    هم‌خوانی واقعیت و تخیل پدید آورنده اوج احساسات و تبدیل آن به اشک شدند، از خود می پرسم یعنی حسی که کافکا در طول آن دو سال از این خیابان و ساختمان گرفته بر روی رمان محاکمه و تصویرسازی اش در ذهن من تاثیر داشته؟

    این عمیق ترین لحظه ای بود که تاکنون در این سفر تجربه کردم، اکنون با نوشتنش هم اشک در چشمانم حلقه می زند.

    فرانتس کافکا و محاکمه اش

    آرامگاه فرانتس کافکا

    درکنار فرانتس کافکا، نوجوانی خود را به خاطر می آورم؛ تنها 17 سال داشتم که با رمان های او آشنا شده بودم؛ رمان هایی که در افکارم برای ادامه ی زیستن بی تاثیر نبودند. زندگی در سایه ی رمان های کافکا می تواند تاریک شود، گرچه ممکن است نوری بر تاریکی های پنهان زندگی باشد.

    کافکا، نویسنده رمان های فراواقعگرایانه که در قرن گذشته تاثیر بسیاری بر ادبیات اروپا گذاشت از نوجوانی به نویسنده مورد علاقه ام تبدیل شد؛ من به طرز عجیبی در رمان های "مسخ"، "محاکمه" و "قصر" غوطه ور شدم، چنانکه بی هیچ تلاشی می توانم خود را در فضای تمام این آثار جای دهم؛ گویی که پیشتر در پراگ زیسته ام.

    چنانکه آن زمان سایت جداگانه ای را با علاقمندان کافکا و کافکاشناسان به نام kafka.ir پدید آوردیم. در ایران، بیشتر کافکا را از طریق ترجمه های صادق هدایت می شناسند، برای من برعکس بود، کافکا باعث آشنایی من با آثار هدایت شد.

    آرامگاه فرانتس کافکا

    آرامگاه فرانتس کافکا

    آرامگاه فرانتس کافکا

    آرامگاه فرانتس کافکا

    آرامگاه فرانتس کافکا

    آرامگاه فرانتس کافکا

    آرامگاه فرانتس کافکا

    آرامگاه فرانتس کافکا

    آرامگاه فرانتس کافکا

    میدان شهر قدیمی پراگ

    میدان شهر قدیمی پراگ شگفت انگیز است، میدانی که می توان به یک باره تمام احساسات را در آن تجربه کرد، جاییست که از هر طرف گردشگرانی با ملیت های مختلف به طرفش در حرکت اند، میدانی بزرگ که در هر گوشه هنرمندی در حال هنرآفرینی است.

    من به میدان های بزرگ شهرهای مختلف سفر کرده ام، این یکی با همه فرق دارد؛ انگار بوی تاریخ می دهد، بوی قدیمی بودن، انگار کسی به ساز کسی دیگر نمیرقصد و همه افکار خاص خود را در سر دارند، اینجا جاییست که می توان به آن یکی از میادین جهان گفت.

    در این میان، مردی ایرانی را می بینم که سنتور می نوازم، من از ملاقات یک ایرانی پس از مدتها خوشحالم اما او برایش انگار امری طبیعی ست، از او اجازه فیلمبرداری می گیرم، او اجازه می دهد اما دوست ندارد چهره اش در شبکه های اجتماعی میان ایرانیان پخش شود. ساز او گویی گردشگران را از درون برای لحظاتی به رقص می خواند.

    میدان شهر قدیمی پراگ

    میدان شهر قدیمی پراگ

    میدان شهر قدیمی پراگ

    میدان شهر قدیمی پراگ

    میدان شهر قدیمی پراگ

    هنرنمایی مرد ایرانی در میدان شهر قدیمی

    هنرنمایی مرد ایرانی در میدان شهر قدیمی

    هنرنمایی مرد ایرانی در میدان شهر قدیمی

    عکاسی در پراگ (1)

    عکاسی در پراگ

    عکاسی در پراگ

    عکاسی در پراگ

    عکاسی در پراگ

    من عاشق غروب هستم؛ به خصوص غروب های زیبا. دوست دارم اینجا در کنار رود ولتاوا برای مدتی بنشینم و به رویای بازدید پراگ فکر کنم. این شهر زیبایی های بسیاری برای ارائه دارد؛ همین سنگفرش ها، جای دیگر شبیه اش را ندیده ام. شهری که در جنگ جهانی زنده ماند، شهری که از کودکی تا نامش به گوشم میخورد روحم به آن پرواز می کرد.

    دم غروب شده و اینجا پایان تور فرانتس کافکا است؛ از لوکیشن های مربوط به کافکا تنها موزه او و آرامگاهش باقیمانده که به تنهایی از آنها بازدید خواهم کرد. اینجا از "لیلا" خانم مهربان چکی که مرا در "تور اختصاصی فرانتس کافکا" هدایت کرد سپاسگزاری می کنم.

    عکاسی در پراگ

    عکاسی در پراگ

    عکاسی در پراگ

    عکاسی در پراگ

    عکاسی در پراگ

    رودخانه ی ولتاوا: قانون تداوم

    به نظر میرسد همه چیز از یک قانون پیروی می کنند. و آن تداوم است. به تداوم رودخانه ی ولتاوا که پراگ را به دو قسمت تقسیم کرده فکر می کنم؛ تداوم زیستن در پراگ حتی اگر با هزاران رود از هم گسسته شود، از بین نخواهد رفت؛ تاریخ چک آموزگار زندگیست. مردم چک "حفظ" می کنند، "کوشش و پشتکار" مردم در این قسمت از جهان به گونه ای دیگر ظاهر می شود؛ تاریخ چک و آنگونه که آنها پلهای شهر پراگ =تنها مثالی کوچک- را ساخته اند این را تایید می کند.

    انسانها هم از همین قانون پیروی می کنند، تداوم گزینه ایست که همیشه به آن فکر می کنم. من از کودکی به دنبال تداوم و مقاومت بوده ام؛ به لاکپشت علاقه داشتم، به ابزاری که به سادگی از بین نمی روند، به دوستانی که متداوم دوستم خواهند ماند و به سفرهایی که مداوم در جریان باشند. هرآنچه که تداوم را در آن حس نکردم جذابیت خود را به گونه ای ساده و به سرعت برایم از دست داد.

    من با پیروی از نوع نگرش خود به زندگی، اطرافم و سفرهایم، پازل را به گونه ای چیده ام تا موضوع اصلی برایم لو برود. گویی که حال تداوم همه چیز و همه کس، بی آنکه بدانم و یا بشناسم را ارزیابی می کنم و این زندگی را برایم زیباتر کرده.

    رودخانه ی ولتاوا: قانون تداوم

    رودخانه ی ولتاوا: قانون تداوم

    رودخانه ی ولتاوا: قانون تداوم

    رودخانه ی ولتاوا: قانون تداوم

    رودخانه ی ولتاوا: قانون تداوم

    رودخانه ی ولتاوا: قانون تداوم

    رودخانه ی ولتاوا: قانون تداوم

    خانه رقصان

    خانه رقصان، نمادی از بیرون زدن شکوفه ها از دل خرابه هاست؛ ایده ساخت آن بسیار برایم زیباست.

    ماجرا اینگونه آغاز می شود که در سال 1945 ساختمانی که آن زمان در این محل قرار داشت توسط بمباران ایالات متحده ویران شد؛ تا سال 1960 که منطقه پاکسازی شود این لوکیشن همچنان ویرانه ای بیش نبود. زمین خانه ی کناری اش متعلق به خانواده واتسلاو هاول بود، آخرین رئیس جمهور چکسلواکی و نخستین رئیس جمهور چک، شاعر، نویسنده و نمایشنامه نویس که بیشتر عمرش را در آنجا گذرانده بود.

    در اوایل سال 1986 (دوران کمونیست)، ولادو میلونیچ، که در آن زمان یک معمار سرشناس چکسلواکی بود، ایده ای را برای پروژه ای در آن مکان طرح کرد و آن را با همسایه خود، هاول، که آن زمان کمتر شناخته شده بود در میان گذاشت.

    چند سال بعد، در جریان انقلاب مخملی، هاول به یک رهبر محبوب تبدیل شد و سرانجام به عنوان رئیس جمهور چکسلواکی انتخاب شد. به لطف قدرت او، ایده توسعه رشد کرد. هاول در نهایت تصمیم گرفت که میلونیچ این لوکیشن را بررسی کند، به این امید که این مکان به یک مرکز فرهنگی تبدیل شود.

    عاقبت این بنا توسط معمار ولادو میلونیچ با همکاری معمار کانادایی-آمریکایی فرانک گری در سال 1992 طراحی شد. گری در ابتدا این خانه را "جینجر و فرد" نامید (از نام رقصندگان جینجر راجرز و فرد آستر - خانه شبیه یک جفت رقصنده است). رقصی پس از جنگ، زیباست، نه؟

    خانه رقصان

    خانه رقصان

    خانه رقصان

    خانه رقصان

    خانه رقصان

    خانه رقصان

    خانه رقصان

    اندیشه در پراگ

    پراگ (1): پلی به گذشته

    چک، کشوری که نوشتن از آن بسیار برایم دشوار است. تاریخ اروپارا اگر یک انسان فرض کنیم، گویی که دوست داشته در پراگ سرنوشت خویش را رقم بزند. این روزها بارها از پراگ نوشته و پاک کرده ام. زمانی که از آن می نویسم، زمان به گونه ای از دستم خارج می شود.

    نوشته هایم را چنان هدایت می کنم که نه در چاه تاریخ بیوفتند، نه در بن بست و نه در ماجراهای سرگرم کننده، تلاش می کنم هرچه که است از ارزش ادبی آن کاسته نشود. تلاش نوشته هایم مانند پلی میان چشمانتان و دنیای درونم باشند. نوشتن از پراگ بس کار نفسگیری است، مثل تماشای پل کارل که پراگی را که رودخانه ولتاوا به دو نصف تقسیم کرده است را به هم مرتبط می کند.

    این شاید در کنار قلعه پراگ، مهمترین یادگاری از تاریخ پراگ باشد. پلی که در سال ۱۳۵۷ میلادی ساختش آغاز و تا آغاز قرن پانزدهم به پایان رسید. این پل مهمترین مسیر ارتباطی میان قلعه پراگ و شهر قدیمی و مناطق مجاور بود. این ارتباط زمینی پراگ را به یک مسیر مهم تجاری بین اروپای شرقی و غربی تبدیل کرد. پل چارلزباشکوه ترین پلی ست که تاکنون دیده‌ام.

    چارلز بریدج پراگ

    چارلز بریدج پراگ

    چارلز بریدج پراگ

    چارلز بریدج پراگ

    چارلز بریدج پراگ

    پراگ (2): نمادی از اصالت

    هر قدم در پراگ نفس گیر است، جاییست که هر خیابان آن تاریخی نهفته است؛ هر شهر و یا کشور از تاریخ آنجا نمایندگی می کند، معماری، بازسازی و آنچه را که بشر برای تغییر یک مکان انجام می دهد خود نشان از "فلسفه بافی" در آن شهر می دهد؛ گاه می کوشند تا شهر را چنان به نمایش بگذارند تا تاریخ در یک نگاه تغییر یابد و نتوان در نگاه نخست یافت که در این مکان چه اتفاقاتی رقم خورده است.

    پراگ، دلیلی برای فلسفه بافی ندارند. هرآنچه که است با شکوه است. پل ها، قلعه ها، معماری، طبیعت، کوشش برای نگداری از آنچه که است و در نهایت مردم اینجا اصالت خود را حفظ نموده اند، اصالت واژه ایست که در پراگ به کمال می رسد.

    آنچه را که من قصد دارم با چیدمان کلمات و عکسهایی که گرفته ام به نمایش بگذارم نمی توانند گویای تمامیت یک احساس عمیق باشند؛ با این حال نگارش من به گونه ای تنظیم شده که شمارا با خود نه به یک سفر، بلکه به احساساتی که از دل یک سفر بیرون آمده دعوت کنم.

    اصالت جمهوری چک

    اصالت جمهوری چک

    اصالت جمهوری چک

    اصالت جمهوری چک

    پراگ (3): یک سمفونی خاموش

    پراگ برایم مانند هنرمندی قدیمی و قدرتمندی ست که جویای شهرت نیست. مانند خواننده ای که خود استاد آواز هزاران است اما خود نمی خوان. مانند کارگردان فیلم های موفق بسیاری که نه تصویر و نامی از خود می خواهد.

    شهری که خود طعم شرابی کهنه می دهد. این شهر گویی نیاز به بازسازی ندارد، اصالت زمانی معنا می بخشد که شهر خود راوی گذشته پنهانش باشد؛ پراگ در چشمانم اینگونه می درخشد.

    در پراگ همه چیز رو است، چکی ها هرآنچه که دارند را به نمایش گذاشته اند، بی آنکه شما از مرواریدهای پنهان این شهر خبر داشته باشید در نگاه نخست عاشقش خواهید شد؛ اینجا جاییست که دوست دارم فیلم زندگی خویش را کارگردانی کنم. این بهترین لوکیشن برای بیان احساساتم بدون به کار بردن کلمات است.

    این مجسمه یحیی، مشهور به یوحنای معمدان، یا یحیی غسل دهنده است؛ مجسمه ای که دوست دارم هر روز از کنار او بر روی پل چارلز عبور کنم.

    پل چارلز پراگ

    پل چارلز پراگ

    پراگ (4): گذرواژه ای برای انسان‌شناسی

    سفر به پراگ، فراتر از معماری و تاریخ، جنبه‌های انسانی این کشور و بخشی از اروپا را آشکار می سازد. این عنوان از کلیشه‌های معمول در توصیف پراگ فاصله می‌گیرد و نگارش مرا به سمت جنبه ای کمتر مورد توجه سوق می دهد.

    یک سوم از جمهوری چک را آلمانی ها در بخش تقریباً وسیعی به نام ایالت زودت تشکیل می دهند؛ کشوری که در طول تاریخ دچار دگرگونی وسیع بوده اکنون "بی اعتنا ترین مردم به دین" را دارد، که در آمار جهانی در لیست سومین کشور بی‌دین‌ترین مردم قرارگرفته است، فکر می کنم 74 درصد مردم بی دین هستند، و 10 درصد به وجود خدا اعتقاد دارند.

    من در طول زندگی ام ارتباط هایی با چکی های مختلف داشته ام؛ دوستانی قدیمی دارم. همه ی آنها بیشتر انسان های بی خیال، رنج کشیده ی تاریخی، مهربان، ریلکس در زندگی، هنرمند و افرادی باهوش، ماجراجو و البته متفکر هستند. به نظر میرسد چکی ها علاقه دارند همه چیز را تا پایانش تجربه کنند. چکی ها انسانهای نسبتن روراست و گاهی می توانند تلخ باشند؛ می توانند به آسانی فحش دهند، بی آنکه آنرا بد بدانند؛ این کمی چکی هارا از نظر طنزپردازی و روشنفکری متمایز می کند. در یک کلمه: چکی ها انسانهای "بی تفاوتی" هستند.

    چک نویسندگان، کارگردانان و هنرمندان بسیاری مخصوصا در زمینه تئاتر و اپرای دارد. چکی ها در اجرای اپرا و تئاتر سراسر جهان مشهور هستند؛ درست مانند پل چارلز، انسانشناسی در چک به گونه ای برای انسانشناسی وسیعتری از اروپا و جهان به تاریخ کمک می کند.

    مردم پراگ جطور هستند؟

    مردم پراگ جطور هستند؟

    مردم پراگ جطور هستند؟

    مردم پراگ جطور هستند؟

    پراگ (5): گوشه پنهانی در تاریخ

    یوحنا نپومکی، یا یحیی نپومکی، یکی از شناخته‌شده‌ترین قدیسان کاتولیک در جمهوری چک است. او به عنوان حامی اعتراف مقدس و پل‌ها شناخته می‌شود و مجسمه‌اش بر روی پل چارلز پراگ، یکی از نمادین‌ترین تصاویر این شهر است.

    داستان زندگی یوحنا نپومکی با افسانه‌ها و روایت‌های مختلفی آمیخته شده است. طبق روایت رایج، او در قرن چهاردهم میلادی کشیشی بود که از افشای راز اعترافی ملکه بوهمیا خودداری کرد. به همین دلیل، به دستور پادشاه واکلاو چهارم درست در همین مکان مجسمه اش به درون رود ولتا انداخته شد. یوحنا نپومکی به عنوان اولین شهید "مهر اعتراف" شناخته می‌شود، حامی در برابر تهمت‌ها و به دلیل شیوه مرگش، محافظ در برابر سیل و غرق شدن است.

    این مجسمه توسط جان بروکوف بر اساس مدل ماتیاس راوخمیلر در سال ۱۶۸۳، به مناسبت سومین صدمین سالگرد مرگ قدیس ساخته شد که تا اواسط قرن هجدهم تصور می‌شد در سال ۱۳۸۳ رخ داده باشد. این مجسمه پایه برای تعدادی از مجسمه‌های قدیس در سراسر اروپا بود.

    سفر به پراگ با دانستن تاریخ پشت پرده آن، سفری با شکوه است؛ نه؟

    نقاشی "شهادت سنت جان نپومک توسط شیمن چکویچ" نگهداری شده در موزه ملی ورشو را میبینید که در سفر به لهستان در نوامبر سال گذشته در قالب یک استوری منتشر کردم.

    تاریخ پراگ و جان نپومک

    تاریخ پراگ و جان نپومک

    تاریخ پراگ و جان نپومک

    پراگ (6): پل چارلز، قلب پراگ

    پل چارلز، تنها یک پل نیست؛ آن گنجینه‌ای است از رویاها، آرزوها و خاطرات انسان. هر سنگ از سنگ‌های این پل، حکایتگر داستانی است که در طول قرن‌ها بر آن نقش بسته است. هنرمندان خیابانی با سازهایشان، عاشقانه‌های جوانان با نگاه‌هایشان و قدم‌های آرام گردشگران، همگی به این پل جان می‌بخشند. پل چارلز، آینه‌ای است که در آن، تصویر روح جمعی پراگ به زیبایی منعکس می‌شود.

    مجسمه های روی آن بسیار با شکوه اند، کهنه هستند، گرچه اصل آنها به موزه برده شده اما همین ها هم با سپری شدن زمان کهنه شده و ارزشمند گردیده اند. پرنده های بر روی این پل، چشم انداز آن، عظمت و سنگفرشها، هیجان و کنجکاوی گردشگران، همه و همه به این شکوه می افزایند.

    در این نقطه گویی گزیده ای از جمهوری چک قرار داده شده، به عبارت دیگر، پل چارلز مرکز و قلب جمهوری چک است.

    قلب پراگ، پل شارلز

    قلب پراگ، پل شارلز

    قلب پراگ، پل شارلز

    قلب پراگ، پل شارلز

    قلب پراگ، پل شارلز

    قلب پراگ، پل شارلز

    قلب پراگ، پل شارلز

    قلب پراگ، پل شارلز

    قلب پراگ، پل شارلز

    قلب پراگ، پل شارلز

    فواره ویمر

    از کودکی همیشه با خود فکر می کردم که چیزهایی که برایم جالب و هیجان انگیز است، برای پیرها هیچ جذابیتی ندارند، آن ها همه چیز را دیده اند، همه کار کرده اند و اکنون دیگر چیزی برای لذت بردن ندارند، چون هیچ چیز دیگر برای آنها جدید نیست.

    اکنون که در دهه سی زندگی ام هستم، دریافته ام که اینگونه نیست. پیرها از نگاه به گذشته، از روند داستان لذت می برند، از نورها، گذر زمان و آنچه در ذهن پرورش داده اند، به روابط طولانی شان فکر می کنند، به اندیشه ها و سوالاتی که هیچگاه پاسخی برایشان نیافته اند، هنوز به ارتباط های جدید فکر می کنند، از اینکه همواره با زمین در حال چرخش هستند لذت می برند، از تماشای کالکشن ها و تصاویر جوانی شان لذت می برند.

    حتا اکنون هرازچندگاهی فکر می کنم آنها می توانند بیشتر از زندگی لذت ببرند، زیرا در جستوجوی ساخت فردایی متفاوت امروز خود را سپری نمی کنند، آنها بیشتر در لحظه زیست می کنند. دلیلی برای دروغ گفتن در راستای بدست آوردن چیزی ندارند.

    من از تماشای پیرها لذت می برم و عکاسی می کنم.

    اینجا فواره ویمر در شهر قدیمی پراگ است.

    فواره ویمر

    فواره ویمر

    بعد از ظهر های پراگ

    بعد از ظهر های پراگ آنگونه نبودند که من می پنداشتم، در شب هم زیباست. با اینکه آنرا فقط در تابستان دیده ام اما غروب خاطراتی را از زمستان برایم زنده می کند، من عاشق سکون و سکوت هستم. شاید بخاطر این است که دوست دارم در زمستان سفر کنم.

    دوست دارم فقط من و پراگی ها اینجا باشیم، چنان که خاطراتمان از تاریخی که هر دو از آن خبر نداریم به گونه ای با هم درآمیخته شود تا تصاویری را در من خلق کند، دوست دارم افکارم اینگونه پیش روند، آنطور که از نوشتن آنها ناتوان بمانم.

    من طی این سال ها دنیایی را در خود ساخته ام، دنیایی که دیدگاهم به جهان را به شکل شگفت انگیزی زیبا نموده. اکنون دیگر به مانند یک گردشگر که برای تماشا آمده سفر نمی کنم، من شهرهارا زیست می کنم، خیابان ها را به گونه ای لمس می کنم که انگار قلبم در زیر پاهایم قرار گرفته اند، من در پراگ خود کافکا می شوم، چنانچه برای تجربه ی این شهر مسخ شده ام.

    بعد از ظهر های پراگ

    بعد از ظهر های پراگ

    بعد از ظهر های پراگ

    بعد از ظهر های پراگ

    بعد از ظهر های پراگ

    بعد از ظهر های پراگ

    بعد از ظهر های پراگ

    بعد از ظهر های پراگ

    بعد از ظهر های پراگ

    بعد از ظهر های پراگ

    جویای صلح: دیوار جان لنون، پراگ

    جویای صلح، مقابل دیوار جان لنون در پراگ، جمهوری چک.

    پروژه جویای صلح، از سال 2015 با هدف گردهمایی انسانهایی از نقاط مختلف جهان پدید آمد. هدف این پروژه برانگیختن نگاهی دوباره به جهان است، جهانی که علیرغم ملیت، مرزها، جنسیت، رنگ پوست، ادیان، اعتقادات، گرایش جنسی، و حتی گرایش سیاسی و ... می تواند صلح و آرامش را بجوید.

    به عنوان خالق این پروژه از 9 سال پیش، خاطرات بسیار خوبی را با آن رقم زدم، در تمام خاطراتم، میل به صلح و دوستی را در مردم کشف کرده ام؛ این جهان بیش از همیشه به صلح و دوستی نیاز دارد.

    دیوار جان لنون نزدیک سفارت فرانسه از دهه 1960 نماد مخالفت بوده است. پس از مرگ جان لنون، این مرکز به کانون اعتراضات ضد دولتی تبدیل شد. علیرغم تلاش‌های رسمی برای پاک کردن این پیام‌ها، دیوار همچنان گواهی بر آزادی و مقاومت است.

    زمانی که سفر با این پوستر آغاز به سفر کرده بودم، قرار بود خودم تنها در لوکیشن های بازمانده از جنگ، پارلمان ها، ... تصاویری را ثبت کنم. اما از همان عکس نخست همه چیز عوض شد. مردم تا آن را میدیدند با کمی مکث و خواندن متن آن می پرسیدند: می توانم با آن عکس بگیرم؟

    تعداد آدمها در تصاویر به تدریج بیشتر میشد. اینکه هر نفر ملیتی دیگر را میدید دوست داشت به عکس بپیوندد. روی این پوستر نوشته شده: چشم سومت را به دنیایی جدید بگشا، ما میتوانیم جویای صلح باشیم.

    میل و اشتیاق مردم به صلح، به سرعت برایم رویت شد. فرقی ندارد کجا باشد، چه در اوکراین، چه در روسیه، چه ایران، چه در پراگ، ... این جهان چنان نیست که ما می پنداریم. میل به صلح در مردم از روزی که چشم به جهان می گشایند وجود دارد؛ اما آن چیست که مانع از رسیدن جهان به صلح پایدار می شود؟

    جویای صلح: دیوار جان لنون، پراگ

    جویای صلح: دیوار جان لنون، پراگ

    جویای صلح: دیوار جان لنون، پراگ

    جویای صلح: دیوار جان لنون، پراگ

    جویای صلح: دیوار جان لنون، پراگ

    جویای صلح: دیوار جان لنون، پراگ

    جویای صلح: دیوار جان لنون، پراگ

    تگ ها

    czech

    czech-republic

    prague

    praha

    0 دیدگاه

    بارگذاری دیدگاه ها